Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (1876 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
deteriorate
U
خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorated
U
خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorates
U
خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorating
U
خراب کردن روبزوال گذاشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
die down
U
روبزوال نهادن مردن
faults
U
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
faulted
U
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
fault
U
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
dud
U
ترقه خراب هرچیز خراب
ratten
U
بوسیله دزدیدن یا خراب کردن افزارش اذیت کردن
demolition
U
خراب کردن
impaired
U
خراب کردن
take down
U
خراب کردن
muddle
U
خراب کردن
to take down
U
خراب کردن
impair
U
خراب کردن
muddles
U
خراب کردن
muddling
U
خراب کردن
muddled
U
خراب کردن
demolitions
U
خراب کردن
make havoc with
U
خراب کردن
bungle
U
خراب کردن
bungled
U
خراب کردن
bungles
U
خراب کردن
bungling
U
خراب کردن
to make a hash of
U
خراب کردن
destroys
U
خراب کردن
destroying
U
خراب کردن
destroy
U
خراب کردن
unbuild
U
خراب کردن
impairing
U
خراب کردن
demolishing
U
خراب کردن
demolishes
U
خراب کردن
demolished
U
خراب کردن
demolish
U
خراب کردن
vitiating
U
خراب کردن
vitiates
U
خراب کردن
vitiated
U
خراب کردن
vitiate
U
خراب کردن
to do for
U
خراب کردن
wrack
U
خراب کردن
to cut up
U
خراب کردن
corrupt
U
خراب کردن
impairs
U
خراب کردن
to break down
U
خراب کردن
disfigure
U
خراب کردن
disfigured
U
خراب کردن
disfigures
U
خراب کردن
disfiguring
U
خراب کردن
cut up
U
خراب کردن
to bring to nought
U
خراب کردن
to mull a mull of
U
خراب کردن
corrupts
U
خراب کردن
corrupting
U
خراب کردن
to play the deuce with
U
خراب کردن
demonish
U
خراب کردن
botching
U
خراب کردن
undoes
U
خراب کردن
botch
U
خراب کردن
undo
U
خراب کردن
dilapidate
U
خراب کردن
botches
U
خراب کردن
amortize
U
خراب کردن
mar
U
خراب کردن
overtumble
U
خراب کردن
botched
U
خراب کردن
marring
U
خراب کردن
go to pot
<idiom>
U
خراب کردن
to lay in ruin
U
خراب کردن
pull down
U
خراب کردن
marred
U
خراب کردن
corrupted
U
خراب کردن
side out
U
خراب کردن سرویس
to crock up
U
خراب کردن یاشدن
undermine
U
از زیر خراب کردن
To spoilt things . To mess thing up .
U
کارها را خراب کردن
to tear down a building
U
خراب کردن ساختمانی
undermines
U
از زیر خراب کردن
to wreck
U
کاملا خراب کردن
raze or rase
U
بکلی خراب کردن
undermined
U
از زیر خراب کردن
batters
U
خراب کردن خمیر
batter
U
خراب کردن خمیر
to pull down a building
U
خراب کردن ساختمانی
to do up
U
خانه خراب کردن
over run
U
خراب کردن در هم نوردیدن
to bring to ruin
U
خانه خراب کردن
to demolish a building
U
خراب کردن ساختمانی
double foult
U
خراب کردن پی در پی دوسرویس
to break aset
U
خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
To get damaged . To become defective .
U
عیب کردن ( خراب شدن )
simple leg ride
U
شگک خراب کردن حریف
muck
U
خراب کردن زحمت کشیدن
to torpedo
U
خراب کردن
[برنامه یا نقشه]
hand out
U
خراب کردن سرویس اسکواش
frustrates
U
فکر کسی را خراب کردن
frustrate
U
فکر کسی را خراب کردن
unmake
U
بهم زدن خراب کردن
frustrating
U
فکر کسی را خراب کردن
boot
U
خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
ram
U
سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
rams
U
سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
rammed
U
سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
overwrite
U
و خراب کردن هر داده دیگر در این محل
lay waste
<idiom>
U
خراب کردن وویران نگه داشتن ،شکستن
wrecks
U
لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
wrecking
U
لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
wreck
U
لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
foul up
<idiom>
U
با یک اشتباه احمقانه همه چیز را خراب کردن
ruining
U
خراب کردن فنا کردن
to pull down
U
خراب کردن بی بنیه کردن
devastate
U
خراب کردن تاراج کردن
devastates
U
خراب کردن تاراج کردن
destroying
U
خراب کردن معدوم کردن
destroy
U
خراب کردن معدوم کردن
ruinate
U
خراب کردن منهدم کردن
ruin
U
خراب کردن فنا کردن
destroys
U
خراب کردن معدوم کردن
ruins
U
خراب کردن فنا کردن
sickest
U
مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
sick
U
مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
lay off
<idiom>
U
به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
corrupting
U
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupt
U
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupted
U
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupts
U
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
langridge
U
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrage
U
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrel
U
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
fixes
U
کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
fix
U
کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
lid
U
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into
<idiom>
U
اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lids
U
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
deposit
U
: ته نشین کردن گذاشتن
cut
U
عبور کردن گذاشتن
lodges
U
گذاشتن تسلیم کردن
inserts
U
گذاشتن جاسازی کردن
stead
U
گذاشتن حمایت کردن
having
U
صرف کردن گذاشتن
deposits
U
: ته نشین کردن گذاشتن
insert
U
گذاشتن جاسازی کردن
lay down
U
فدا کردن گذاشتن
lodged
U
گذاشتن تسلیم کردن
cuts
U
عبور کردن گذاشتن
lodge
U
گذاشتن تسلیم کردن
have
U
صرف کردن گذاشتن
inserting
U
گذاشتن جاسازی کردن
apply
U
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
arrange
U
قرار گذاشتن سازمند کردن
applies
U
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
louse
U
شپش گذاشتن شپشه کردن
deposit
U
ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
inserts
U
داخل کردن در میان گذاشتن
to put a way childish
U
صرف کردن گرو گذاشتن
applying
U
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
arranges
U
قرار گذاشتن سازمند کردن
insert
U
داخل کردن در میان گذاشتن
arranging
U
قرار گذاشتن سازمند کردن
inserting
U
داخل کردن در میان گذاشتن
rat race
<idiom>
U
رها کردن ،تنها گذاشتن
arranged
U
قرار گذاشتن سازمند کردن
inset
U
افزودن اضافه کردن گذاشتن
auctioned
U
حراج کردن بمزایده گذاشتن
wad
U
کپه کردن لایی گذاشتن
wads
U
کپه کردن لایی گذاشتن
heeding
U
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
auction
U
حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctions
U
حراج کردن بمزایده گذاشتن
heeded
U
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
to shut up
U
حبس کردن درصندوق گذاشتن
heed
U
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
To trample upon justice. To be unfair.
U
پاروی حق گذاشتن ( حق کشی کردن )
auctioning
U
حراج کردن بمزایده گذاشتن
heeds
U
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
dumfound
U
متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
accumulating
U
روی هم گذاشتن متراکم کردن
in-
U
:درمیان گذاشتن جمع کردن
insets
U
افزودن اضافه کردن گذاشتن
in
U
:درمیان گذاشتن جمع کردن
to hang up
U
معطل کردن مسکوت گذاشتن
to put together
U
بکب کردن پیش هم گذاشتن
deposits
U
ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
accumulates
U
روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulate
U
روی هم گذاشتن متراکم کردن
dumbfound
U
متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
to part the hair
U
فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
swindles
U
کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
to soak out the salt of
U
توی اب گذاشتن وکم نمک کردن
swindle
U
کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
skirt
U
دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
emplacement
U
پایگاه مستقر کردن کار گذاشتن
skirts
U
دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
skirted
U
دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
swindled
U
کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
the setting of a gem
U
سوار کردن یا کار گذاشتن یانشاندن گوهری
emplace
U
جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
cook up
<idiom>
U
اختراع کردن ،ساختن وچیزی روباهم گذاشتن
adventures
U
: درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
adventure
درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
affect
U
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affects
U
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
reefknot
U
گره مربع مخصوص توگذاشتن یا جمع کردن بادبان تو گذاشتن
trapdoor
U
فاصلهای عمدی در یک سیستم پردازش اطلاعات که به منظور جمع اوری تغییر یا خراب کردن اتی اطلاعات بوجود امده است
Recent search history
Forum search
1
Potential
1
strong
1
To be capable of quoting
1
set the record straight
1
Arousing
1
pedal pamping
1
construed
1
این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1
meaning of taking law
1
Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com